Sunday, May 29, 2005

پایان
.
.
.
.
.
.

^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^

Saturday, December 11, 2004

همیشه جدایی برام سخت بوده و خواهد بود.
با رفتن انسیه و وحید باز هم 2 نفر دیگه از بهترین دوستام از پیشم رفتن.
دیکه انسیه نیست تا هر وقت ناراحت بودم بخنده و بگه آخییییی ناراحت نباش دیگههه
دیگه وحید نیست تا وقتی مریض شدم بگه چیزی نیست عادیه و کلی منو بخندونه
خیلی دلتنگشونم خیلی
اما چه خوبه که تو هستی
چون تو تمامی این غصه ها را ازمن دور میکنی.

^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^

Tuesday, December 07, 2004

دلم برات تنگ شده جوونم
یادم هست که همیشه بگم دوستت دارم
و
دوستت دارم

^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^

Monday, November 29, 2004

سلام بر همه
نعیم باز هم آمد.

^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^

Friday, September 24, 2004

سلام
راستش اومدم یک چیزی بگم و برم
اومدم بگم من نعیم فقهازاده به اندازه کافی توی دنیای واقعی خودم مشکل دارم وثقریبا توش موندم
توی دنیای واقعی کار و زندگی به زور دارم نفس میکشم
بنابرین دیگه توانایی سر و کله زدن با بچه بازی ها و مسخره بازیهایی که بعضی ها توی این دنیای مجازی برام بوجود میارن را ندارم
برای همین میخوام یه مدتی در دنیای مجازی بمیرم
دیگه نه وبلاگ مینویسم
نه مسنجر میام
نه ایمیل میزنم
اصلا دیگه اینترنت را نمیشناسم
لطفا دیگه شما هم نعیم و فراموش کنید
شما هم فکر کنید نعیم در اینترنت مرد
خدا حافظ

^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^

Sunday, September 12, 2004

میگم که کاشکی شاه بودم
شاه توقصه ها بودم
جدا چی میشد ما هم توی یه مملکتی شاه زاده به دنیا میومدیم
عجب شانسی دارن بعضی از بندگان خدا.
راستی
یکنفر اینجا احتیاج به دعای همگی ما داره. براش دعا کنید

^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^

Wednesday, September 08, 2004

ممنونم از تمام دوستانی که با همدردیشون منو شرمنده و مدیون محبت خودشون کردن
امیدوارم بتونم توی شادی های شما جبران لطف بی پایان شما را بکنم

^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^

Friday, September 03, 2004

یه جورایی احساس میکنم دارم خفه میشم
توی این یک هفته چیز هایی دیدم که دل سنگ را هم به درد میاورد
گریه دختری یک ساله که باباشو میخواست اما پدر دیگر وجود نداشت
اشکهای زنی جوان که باور نداشت دیگر شوهرش بر نخواهد گشت
زجه های مادری مهربان که هنوز چشم به راه پسرش نشسته
و زانو زدن پدری درمانده بر روی خاک خشک نشده پسرش و بوسه بر خاک او
خیلی سعی کردم جلو ریزش اشکهامو بگیرم
اما وقتی دیدم فرنوش کوجولو به عکس باباش نگاه میکنه و با انگشت اونو نشون میده و صداش میکنه بابا
وقتی دیدم عموی بیچارم دست فرنوش و میگیره میبره سر خاک پسرش و میگه نگران نباش بابا من تا زنده ام از فرنوشت نگهداری میکنم
بی اختیار اشک میریختم

^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^

Sunday, August 29, 2004

باز هم مرگ
باز هم غم
باز هم ماتم
پسر عموی عزیزم دیروز بر اثر تصادف در گذشت
و همسر و دختر یک ساله خوشگلشو برای همیشه تنها گذاشت
کجایی محمد؟ کجاییییییییییییییییییییییییی


^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^

Wednesday, August 25, 2004

یکی دسته گل واسش دل خوشیه
یکی عادتش برادر کشیه
یکی زاغ مردم و چوب میزنه
یکی از داغ دلش جون میکنه
یکی خوابه رو تخت نقره کوب
یکی حیرونه رو دریای جنوب
یکی زندگی رو زیبا میبینه
یکی اما خودشو تنهایه تنها میبینه
آره این رسمه میونه آدما
نمیشه رسمشونو عوض کنی
اگه حتی آسمون وارو بشه
حالا حرف من با اون گروهیه
که هنوز عاشق هستنو یکه سوار
جون هرچی مرده طاقت بیارین
که بریم با همدیگه از این دیار

^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^